درباره‌ی دوباره فکر کن: تهدید پیش رو را از دریچه‌ای دیگر ببینید

آدام گرنت، روان‌شناس است؛ روان‌شناسی که خودش می‌گوید طرفدار فروید نیست، مبلی در دفترش ندارد و کاردرمانی نمی‌کند. او روان‌شناسی است که به شرکت‌های بزرگ دنیا درباره ایده‌های خلاق مشاوره می‌دهد؛ چنانچه در کتابش هم خلاقانه پیش رفته است و طوری از ایده‌هایش گفته است که آن را زمین نمی‌گذارید.

۵۴۲

یاسر نوروزی: «به کسانی که هنوز از ویندوز ۹۵ استفاده می‌کنند می‌خندیم ولی خودمان به نظراتی چسبیده‌ایم که قدمت‌شان به سال ۱۹۹۵ برمی‌گردد.» مثال‌های گرنت در این کتاب فوق‌العاده‌اند و جالب اینجاست بدانید کتابش را دقیقا در روزهای درگیری سخت جهان با کرونا نوشته است. او از تجدید نظر درباره باورهای‌مان صحبت می‌کند و آتش‌نشانی را مثال می‌زند که در میان شعله‌های برافروخته سرخ زنده می‌ماند؛ نه به خاطر قدرت فرار، آمادگی جسمانی بالا و یا حتا هوش برتر. او زنده ماند فقط برای اینکه توانسته در فرصتی کوتاه، تهدید پیش رو را از دریچه‌ای دیگر ببیند؛ آن هم زمانی که بسیاری از همراهانش به خاطر فقدان چنین مهارتی دقیقا در همان لحظه سوختند. نورمن مکلین، محقق و آتش‌نشان سابق، در کتابی به نام «جوانان و آتش» در شرح این اتفاق نوشت: «میان آتشی بزرگ، هیچ زمان و درختی وجود ندارد که سرپرست و اعضای گروه زیر سایه‌اش بنشینند و درباره آن انفجار، صحبت‌های افلاطونی کنند. اگر سقراط سرپرست گروه در آتش‌سوزی بود، یک‌جا می‌نشست و به ماجرا فکر می‌کرد و کل گروه جزغاله می‌شدند»!

گرنت در واقع در کتابش این‌گونه فلسفیدن‌های بی‌فایده را زمانی که گرفتار شده‌ایم، خوب به تمسخر می‌گیرد. جالب اینجاست بدانید آتش‌نشان مربوطه به اسم داج، اصلاً هیچ آموزشی درباره لحظه فرار خود ندیده بود. او در انبوه شعله‌های پشت سر، در حال فرار است اما ناگهان فکری به ذهنش می‌رسد. کبریتی از جیب بیرون می‌کشد و جایی دیگر از صحرا را آتش می‌زند! همه گمان می‌کنند دیوانه شده است ولی در همین لحظه ناگهان حریق به سمتی دیگر می‌رود و داج زنده می‌ماند. این کتاب به گفته گرنت درباره ارزش بازاندیشی صحبت می‌کند و مثال‌ها و نمونه‌های ملموس فوق‌العاده دارد، به‌خصوص اعترافی عجیب که در همان مقدمه میخکوب‌تان می‌کند: «گروهی از دانشجویان را در نظر بگیرید که چیزی به نام اولین شبکه اجتماعی آنلاین هاروارد را ساختند. پیش از رسیدن به دانشگاه، در یک گروه الکترونیکی با بیش از یک هشتم هم‌کلاسی‌های‌شان آشنا شدند. ولی وقتی به شهر کمبریج رسیدند، شبکه را رها کردند و بستند. پنج سال بعد مارک زاکربرگ در همان دانشکده، فیس‌بوک را راه انداخت. گاه دانشجویانی که گروه الکترونیکی اصلی را ساختند، احساس پشیمانی می‌کنند. این را می‌دانم، چون خودم یکی از بنیان‌گذاران آن گروه بودم»! او در ادامه کرونا را ویروسی می‌داند که تمام جهان را به بازنگری در گمان‌های‌شان واداشته است: «باید گمان‌های‌مان را زیر سؤال می‌بردیم که مدت‌ها برای‌مان مسلم و قطعی بودند؛ اینکه با دل قرص به بیمارستان برویم، در رستوران غذا بخوریم و والدین و اقوام‌مان را در آغوش بگیریم.»

آدام گرنت، روان‌شناس است؛ روان‌شناسی که خودش می‌گوید طرفدار فروید نیست، مبلی در دفترش ندارد و کاردرمانی نمی‌کند. او روان‌شناسی است که به شرکت‌های بزرگ دنیا درباره ایده‌های خلاق مشاوره می‌دهد؛ چنانچه در کتابش هم خلاقانه پیش رفته است و طوری از ایده‌هایش گفته است که آن را زمین نمی‌گذارید. او در واقع در «دوباره فکر کن» به زعم خودش: «از شما دعوت می‌کند دانش و نظراتی را رها کنید که دیگر فایده‌ای برای‌تان ندارند.» او در ادامه از پیشرفت دانش پزشکی می‌گوید که چگونه نسبت به سال‌های پیشین پیشروی چشمگیری داشته است: «در سال ۱۹۵۰، حدود ۵۰ سال زمان برد تا دانش پزشکی دو برابر شود. تا سال ۱۹۸۰، دانش پزشکی هر ۷ سال، دو برابر شد و تا سال ۲۰۱۰، این عدد نصف شد. سرعت بالای تغییر بدین معناست که باید راحت‌تر از گذشته عقایدمان را بررسی کنیم.» گرنت با شناختی مثال‌زدنی درباره چسبیدن به عقاید کهنه‌مان حرف می‌زند. او اکثریت مردم را در سه نقش پی‌گیری می‌کند؛ واعظ، دادستان، سیاستمدار. و می‌نویسد وقتی کسی انتقادی مطرح می‌کند چه سرسختانه نقش یک واعظ را برای دفاع از باورهای‌مان ایفا می‌کنیم. وقتی نقص استدلال یا منطق را در دیگری می‌بینیم، فورا دادستان درون‌مان را احضار می‌کنیم. و زمانی که می‌خواهیم کسی را جذب کنیم، برگه‌های سیاست‌ورزی را یکی بعد از دیگری پنهان‌کارانه پایین می‌آوریم. اما حرف گرنت در تمام کتاب این است که: «مشکل اینجاست آنقدر درگیر موعظه برای حق دادن به خودمان، تعقیب اشتباهات دیگران و سیاست‌بافی برای جلب حمایت بقیه می‌شویم که از بازاندیشی به دیدگاه‌های‌مان غافل می‌مانیم.»

کتاب گرنت بدون شک تجربه‌ای متفاوت از بازنگری و تجدید نظر در خودتان خواهد بود: «دانشمندان علوم زیستی پنی‌سیلین را کشف کردند. دانشمندان موشکی به ماه رفتند. دانشمندان کامپیوتری اینترنت را ساختند. اما دانشمند بودن صرفا یک شغل نیست. نوعی طرز تفکر است؛ سبکی از اندیشه که با موعظه، دادستانی و سیاست‌بافی متفاوت است. وقتی دنبال حقیقت می‌گردیم، وارد حالت دانشمند می‌شویم؛ فرضیات را امتحان کرده و دانش را کشف می‌کنیم. ابزارهای علمی مختص افرادی نیستند که روپوش سفید می‌پوشند و ظرف آزمایشگاهی به دست می‌گیرند. برای استفاده از آن‌ها، لازم نیست سال‌ها با میکروسکوپ و ظرف کشت میکروب، کار کنید. فرضیات به همان اندازه که در آزمایشگاه جایگاه دارند، در زندگی روزمره ما نیز هستند.»

البته ممکن است عده‌ای گمان کنند برای رسیدن به آنچه گرنت ترسیم می‌کند، نیاز به هوش و استعدادی فوق‌العاده است. اما نمونه‌های گرنت در این کتاب شما را به هیجان می‌آورد؛ زمانی که از مالک بلک‌بری می‌گوید که به خاطر پافشاری بر باورهای کهنه و با وجود نبوعی سرشار، از مابقی رقبا عقب ماند. او تأکید می‌کند: «قدرت ذهنی صد در صد، منجر به مهارت ذهنی نمی‌شود. هر قدر هم باهوش باشید، اگر انگیزه لازم برای تغییر نظرات‌تان را نداشته باشید، فرصت‌های زیادی را برای بازاندیشی از دست خواهید داد. تحقیقات نشان می‌دهند هر چه نمره آی‌کیو بالاتری بگیرید، احتماش بیشتر است که درگیر کلیشه‌ها شوید. آزمایش‌های تازه نیز می‌گویند هر چه باهوش‌تر باشید، بیشتر با به‌روزرسانی عقایدتان به مشکل برمی‌خورید.» همین نمونه‌ها باعث می‌شود کتاب گرنت برای هر قشر و گروهی خواندنی باشد. به‌خصوص که کتاب کاملا تازه و دقیقا در روزهای درگیری جهان با کرونا نوشته شده است. بنابراین به روزهایی که گمان می‌کردیم خوشتر هستیم و آزادی بیشتری داریم، برنمی‌گردد. در دل‌تان نمی‌توانید بگویید که نفسش از جای گرم بلند می‌شود؛ او در وضعیت مشابه رویارویی با مرگ چنین کتابی را نوشته است. ارزش خواندن دارد چون بینش شما را تغییر خواهد داد. امتحان کنید.

منتشر شده در روزنامه‌ی هفت صبح یازدهم مرداد ۱۴۰۰

خرید کتاب دوباره فکر کن

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

با تشکر، ‎دیدگاه شما پس از تأیید، منتشر می‌شود.

19 − 19 =