دربارهی انسان در جستوجوی معنا و نویسندهاش
مقدمهی کتاب انسان در جستوجوی معنا، نوشتهی کامران محمدی، کارشناس ارشد روانشناسی و نویسنده
اهمیت ویکتور فرانکل در تاریخ روانشناسی جهان، مثل بسیاری دیگر از روانشناسان پسافروید، بیش از هر چیز ناشی از شورش علیه خود فروید است. این دسته از روانشناسان که دیدگاههایشان، گسترهی وسیعی از نظریات روانشناختی را در بر میگیرد، همگی از زیر شنل این پدیدهی کمیاب روانشناسی بیرون آمدهاند، اما تلاش کردهاند با تکمیل نظریات فروید، نقاط تاریک نظریهی روانتحلیلگری را تا حدودی روشن کنند.
روانتحلیلگری فرویدی از آنجایی که پدیدهی جدیدی بود، از این نقطههای تاریک کم نداشت. بهویژه اینکه خیلی زود از جانب بسیاری از متفکران و روانشناسان با این نقد مواجه شد که گزارههای زیگموند فروید چندان علمی نیستند. به این معنا که خاصیت ابطالپذیری ندارند. اما برای نقد اندیشههای او، روانشناسان نئوفرویدی، حتی بیش از خود او از علوم تجربی فاصله گرفتند و بیش از آنچه اصولاً از روانشناسی به عنوان یک علم تجربی انتظار میرود، به فلسفه، انسانشناسی، اسطورهشناسی و نظایر اینها نزدیک شدند. سرآمد این گروه کارل گوستاو یونگ است که مفهوم ناخودآگاه فروید را گسترش داد و با پژوهشهای اسطورهشناسانه و توجه به نمادها، به جایگاهی ماندگار و مرتفع دست پیدا کرد.
بعد از یونگ، اما روانشناسان دیگری از راه رسیدند که نقد عمدهشان به فروید، تاکید بیش از اندازهی او بر غرایز و اهمیت قائل نشدن برای اختیار و وجوه غیرمادی وجود انسان بود. اینها که نقدهایشان از داخل خانهی فروید آغاز شد، هر کدام بر وجهی مغفول مانده از نگاه او متمرکز شدند. آنا فروید (دختر فروید)، ملانی کلاین، کارن هورنای که نظریاتش با دو کتاب «عصبیتهای زمانهی ما» و «خودکاوی» در ایران نیز شناخته شده است، آلفرد آدلر، کارل راجرز، اریک فروم،… و ویکتور فرانکل، ازجملهی سرشناسترین چهرههایی هستند که سعی کردند با نقد فروید، نظریهی او را کامل کنند. اما باید توجه داشت که درک درست افکار هر کدام از اینها، بدون توجه به نظریات و مفاهیم بنیادین روانتحلیلگری اساساً غیرممکن است، چرا که همهی اینها مثل لباسهاییاند که بند رختی به نام زیگموند فروید آنها را نگه داشته است و اگر فروید را از زیرشان بیرون بکشیم، مثل رختهایی در باد رها میشوند.
در این بین، کارل راجرز و ویکتور فرانکل با تاکید بر عنصر انسانی انسان و اهمیت معنا در زندگی، جزو مردمیترین روانشناسان محسوب میشوند، چرا که آنها به زبانی سخن گفتند که برای عموم مردم قابل درک بود. در حالی که نظریات کسانی مثل آدلر که به روانشناسی فردی معروف شد، همچنان دانشگاهیتر و برای درک عامهی مردم، اصطلاحاً شاید کمی زیادی علمی است. هرچند که او نیز با تأکید بر میل به برتری در انسان، توجه عموم را برمیانگیزد.
ویکتور فرانکل حالا بعد از گذشت بیست و سه سال از زمان مرگش، به طور روشن به عنوان بنیانگذار معنادرمانی شناخته میشود. دیدگاههای او در متون دانشگاهی روانشناسی نیز یکی از فصول مهم تلقی میشوند، اما شاید یکی از معدود روانشناسان بزرگ و دانشگاهی است که از نظر اقبال عامه نیز جایگاه کاملاً تثبیتشدهای دارد. جایگاهی که بیش از هر چیز ناشی از نگارش همین کتاب است. کتابی که تقریباً در تمام سطرهایش نکته و لحظهای غریب وجود دارد و صرف نظر از مباحث علمی و روانشناختی، انسان را عمیقاً متأثر میکند.
ویکتور فرانکل عصبشناس و روانپزشک دانشکدهی پزشکی دانشگاه وین بود. او بنیانگذار چیزی است که به مکتب سوم رواندرمانی وین (پس از روانتحلیلگری فروید و روانشناسی فردی آدلر) یا همان مکتب معنادرمانی معروف است. فرانکل در سال ۱۹۰۵ متولد شد و دکترای پزشکی و دکترای فلسفه را از دانشگاه وین دریافت کرد. در طول جنگ دوم جهانی، به مدت سه سال در اردوگاه کار اجباری آشویتس، داخائو و چند جای دیگر اسیر بود. تجربهای که بعدها نقش مهمی در زندگی او بازی کرد و سبب شد به معنا در زندگی برخلاف سایر همقطارانش، اهمیت اول را بدهد. نخستین کار علمی او در سال ۱۹۲۴ یعنی وقتی فقط نوزده سال داشت، در مجلهی بینالمللی روانتحلیلگری چاپ شد. پس از آن ۳۰ کتاب نوشت که به ۲۳ زبان دنیا ترجمه شدهاند. او در دانشگاههای هاروارد، پیتسبورگ، سندیهگو و دالاس، استاد مهمان بود و از ۲۷ دانشگاه درجهی دکترای افتخاری دریافت کرد. فرانکل در شانزده سالگی مکاتبه با فروید را شروع کرد و ابتدا بهشدت تحت تأثیر او بود، اما بهمرور به سمت نظریات آدلر گرایش بیشتری پیدا کرد. با این حال درنهایت از دیدگاههای آدلر نیز فاصله گرفت و نظریهی خود را مطرح کرد. آدلر با توجه به مفهوم احساس کهتری و تلاش برای برتری نمیتوانست برای فرانکل که اساس نظریهاش بر اهمیت معنا و محدود نبودن ذهن انسان تأکید دارد، نسخهی مناسبی باشد.
«انسان در جستوجوی معنا» مهمترین کتاب ویکتور فرانکل است که نخستین بار سال ۱۹۴۶ یعنی تقریباً بلافاصله بعد از پایان جنگ منتشر شد. او در بخش نخست این کتاب، تجربیات عجیب، هولآور و تأثیرگذارش را از سه سال حضور در اردوگاههای کار اجباری آشویتس و داخائو نوشت و در بخش دوم (که البته بعداً اضافه شد)، با استفاده از این تجربیات، نظریهی معناگرایی خود را شرح داد. شاید سالهای بعد از جنگ، بهترین زمان ممکن برای طرح این دیدگاهها بود که باعث شد از کتابش به شکل عجیبی استقبال شود. اما البته نحوهی نگارش و نگرش او نیز عامل مهم دیگری بود. او برخلاف روال معمول نظریهپردازیهای نیمهی نخست قرن بیستم، به زبان عامه سخن گفت و دست بر جایی گذاشت که انسانِ بعد از جنگ، بهشدت غیابش را حس میکرد. اما فرانکل مثل هر دانشمند متفکر دیگری، تا زمان حیاتش یعنی تا ۴۶ سال بعد از آن، این کتاب را بازنگری کرد و با ویراستهای تازه، ذهنش را تازه کرد. ضمن اینکه با سخنرانیها و نوشتن متنهای دیگر، نظریهی معنادرمانی را گسترش داد.
او پنج سال پیش از مرگش در ۱۹۹۲ ویراست تازهای از کتاب منتشر کرد. ترجمهی حاضر، بر اساس همین نسخهی آخر است که نسبت به نسخههای اولیه، تفاوتهایی دارد. از جمله اینکه قسمتهایی را حذف کرده و یک فصل نسبتاً طولانی به کتاب افزوده است به نام «موردی از خوشبینی غمانگیز.» فصلی که در آن توصیفی بسیار زیبا از وضعیت انسان در جهان پر از رنج و راه مواجهه با آن ارایه میدهد. فرانکل که تجربهای به دردناکی اردوگاههای آلمان را پشت سر گذاشته، معتقد است «پاسخ مثبت به زندگی با وجود همه چیز» راه درمان بسیاری از رنجهاست و زندگی تحت هر شرایطی معانی بالقوهی خودش را دارد، حتی در تیرهبختانهترین شرایطش.
او مثل نیچه معتقد بود کسی که چرایی زندگیاش را بیابد، چگونگیاش را نیز خواهد یافت. نسخهای که در جهان بیمعنای امروز، هنوز کار میکند.
ویکتور فرانکل سال ۱۹۹۷ از دنیا رفت.