گفتوگو با نویسندهی چگونه مثل امپراتور روم فکر کنیم
دونالد رابرتسون، رواندرمانگر و نویسنده اسکاتلندی، به پرسشهای اساسی و مهمی نظیر «چگونه عاقلانه سخن بگوییم» یا «چگونه ترس را رها کنیم» پاسخ بدهد و برای رسیدن به این هدف، فلسفه، روانشناسی و داستان را به زیبایی پیوند زده است.
شهروندآنلاین: اگر به فلسفه رواقی علاقه دارید، نام مشهورترین رواقیان باستان را میدانید؛ مارکوس اورلیوس، سنکای جوان و اپیکتتوس. اگر از برداشت مدرن آثار این فیلسوفان بزرگ لذت میبرید، شاید افرادی مانند رایان هالیدی، تیم فریس و دونالد رابرتسون را نیز بشناسید. دونالد رابرتسون، رواندرمانگر و نویسنده اسکاتلندی که بیشتر در زمینههای فلسفه رواقی، هیپنوتیزم بالینی، تابآوری عاطفی و رفتاردرمانی شناختی فعالیت میکند، قبل از رواندرمانی در مرکز مطالعات دانشگاه شفیلد، فلسفه را در دانشگاه آبردین گذرانده است. او ابتدا بهعنوان مشاور مدارس و سپس در سِمت رواندرمانگر بالینی با رویکردهای هیپنوتیزم بالینی و رفتاردرمانی شناختی کار کرده است. نویسنده کتابهای «فلسفه رفتاردرمانی شناختی»، «رواقیگری» و «هنر خوشبختی» و اخیرا کتاب «چگونه مثل امپراطور روم فکر کنیم»، همانقدر که روانشناس است، فیلسوف هم هست. رفتاردرمانی شناختی گرایشی است که سبب شد دیدگاههای فلسفه رواقی دوباره قدرت بگیرند. به همین دلیل کتاب «چگونه مثل امپراتور روم فکر کنیم» در مرز میان فلسفه رواقی و روانشناسی شناختی قرار میگیرد، همانطور که نویسندهاش در این مرز حرکت میکند. رابرتسون با بررسی دقیق زندگی «مارکوس اورلیوس»، امپراتور مشهور روم و فیلسوف رواقی، دستورالعملهای بسیار مفیدی به دست آورده است که در هشت فصل میخوانید. او تلاش دارد به پرسشهای اساسی و مهمی نظیر «چگونه عاقلانه سخن بگوییم» یا «چگونه ترس را رها کنیم» پاسخ بدهد و برای رسیدن به این هدف، فلسفه، روانشناسی و داستان را به زیبایی پیوند زده است. «چگونه مثل امپراتور روم فکر کنیم» با ترجمه محدثه احمدی به تازگی از سوی انتشارات «سنگ» در ایران چاپ شده است. آنچه در ادامه میخوانید، گفتوگویی است با دونالد رابرتسون درباره این کتاب، فلسفه رواقی و تأثیر آن بر روانشناسی مدرن.
به نظر میرسد فلسفه رواقی محبوبیت بیشتری دارد، اما چطور آن را به افرادی که علاقه چندانی به فلسفه ندارند، معرفی میکنید؟
با ارایه فلسفه رواقی بهعنوان نوعی خودیاری روانشناختی و همچنین با استفاده از داستان، مخاطبان زیادی جذب میشوند. در گذشته، بیشتر کتابهای مکتب رواقی به دست اساتید دانشگاه، دانشگاهیان متخصص فلسفه کلاسیک نوشته میشد. انتشار این کتابها در باب تزکیه نفس و خودسازی روز به روز بیشتر میشوند و به دست افراد بیشتری میرسند. در جهان باستان، فلسفه از طریق سخنرانی، گفتوگو، نامه یا مقاله آموزش داده میشد. آنها را هم با استفاده از حکایات در باب فلاسفه مشهور ارایه میدادند. همه این داستان را میدانند که اسکندر مقدونی به دیدار دیوژن رفته و از او پرسیده بود که نیاز به چیزی دارد و دیوژن پاسخ داده بود تنها چیزی که میخواهد، این است که اسکندر کنار برود و جلوی آفتاب را نگیرد. همه ما این داستانها را جذابتر از استدلالهای فلسفی میدانیم.
رفتاردرمانی شناختی مستقیم به مکتب رواقی اشاره میکند؟ یا معمولا تکنیکهای مدرن بدون دادن اطلاعات زمینهای درباره ریشه آنها، موثرتر هستند؟
آلبرت الیس، بنیانگذار رفتاردرمانی عقلانی هیجانی بود که یکی از اصلیترین پیشدرآمدها (یا اولین تجسمهای) رفتاردرمانی شناختی است. الیس در کار بالینی خود از مفاهیم و شیوههای رواقی زیادی استفاده کرده و اغلب در کتابهای خود به آن اشاره میکند. او در ابتدای دوره جلسات رفتاردرمانی عقلانی هیجانی، به اکثر بیماران خود جمله مشهور اپیکتتوس را میگوید: «خود مسائل نیستند که ما را ناراحت میکنند بلکه بحث بر سر قضاوتهای ما درباره آنهاست.» فکر نمیکنم الیس غیر از این جمله در حضور بیماران خود اشارهای به رواقیگری کرده باشد، اما مطمئنا در طول جلسات رفتاردرمانی عقلانی هیجانی خیلی از ایدههای مکتب رواقی را به آنها آموخته است. خیلی از پزشکان بعدی رفتاردرمانی شناختی هم میگویند اپیکتتوس برای بیماران خود این نقلقول را میآورد، چون نظریه اصلی رفتاردرمانی شناختی، معروف به «مدلشناختی هیجانی»، پیشفرض مشترک فلسفه رواقی و رفتاردرمانی شناختی است که میگوید احساسات ما تا حدود زیادی توسط اعتقادات اساسیمان مشخص میشود (البته نه بهطور انحصاری). جای تعجب است که بیشتر پزشکان رفتاردرمانی شناختی صریحا با مراجعهکنندگان برای درمان درباره رواقیگری بحث نمیکنند و در واقع تعداد بسیار کمی از آنها مطلبی درباره این مکتب یا تأثیر آن در توسعه رویکرد خود میدانند.
خیلیها وقتی با فلسفه رواقی آشنا میشوند، به نوعی بیداری میرسند که نیاز به «برنامهریزی مجدد» در زندگی دارند. استفاده از روشهای فلسفه رواقی یک روند مداوم میخواهد. چه توصیهای برای افرادی دارید که به دنبال یافتن آرامش خاطر از مفاهیمی مانند دوگانگی کنترل هستند؟
بله، آیین رواقی چیزی فراتر از یک زنگ خطر است. توصیهام به مردم این است که ابتدا باید رواقیون را بخوانند و سپس مرور کنند تا جنبههایی را که بیشترین جذابیت را برای آنها دارند، مشخص کنند. اگر دوگانگی کنترل در ابتدا مورد توجه شما قرار نگرفت، نگران نباشید. روی قسمتهایی از فلسفه رواقی که در خودتان میبینید، تمرکز کنید و بعدا به بخشهای دیگر بازگردید. در اولین کتاب خود در زمینه رواقیگری، «فلسفه رفتاردرمانی شناختی»، تمام راهبردهای روانشناختی را که میتوانستم، با بررسی دقیق متون موجود ذکر کردم. در کل درباره هجده استراتژی روانشناختی مجزا بحث شده است. هریک از این استراتژیها وقتی به سطح تکنیکهای خاص برسد، میتواند انواع مختلفی داشته باشد. بنابراین ابزارهای رواقی زیادی وجود دارد که میتوان از بین آنها موردی را برای خود انتخاب کرد؛ مانند منظره از بالا، اندیشه درباره مرگ، ناپایداری و تأمل در حکمت. (همه اینها در کتابهای من در این زمینه شرح داده شده است و آنها را در برخی از کتابهای مدرن فلسفه رواقی خواهید یافت، اگرچه در کمال تعجب اغلب نویسندگان مدرن بیشترِ آنها را نادیده میگیرند.)
بزرگترین تصور اشتباهی که درباره مکتب رواقی میبینم، این است که میگویند کارشناسان آن کاملا بیاحساس و منفعل هستند. تابهحال با تصورات غلط رایج دیگری که مردم را از فلسفه منحرف میکند، روبهرو شدهاید؟
گرایش مردم به اشتباه گرفتن فلسفه رواقی، فلسفه یونان، با سبک مقابلهای «علم نفس»، متأسفانه منبع بسیاری از اطلاعات غلطی است که در اینترنت میبینید. از متداولترین تصورات غلط این است که رواقیون بیاحساس و منفعل هستند، مثل ربات. البته این برداشتها باید اصلاح شود. تصور غلط دیگر این است که آیین رواقی به نوعی فلسفهای نخبهگرا برای رومیهای قدرتمند بوده که از نظر تاریخی بیمعنی است، چون رواقیگری در طول تاریخ پنج قرن خود از سوی اقشار مختلف مردم پذیرفته شده. زنون، بنیانگذار فلسفه رواقی، در ابتدا بازرگانی ثروتمند بود، اما با غرقشدن کشتی و ثروتش، در نهایت بهعنوان مهاجر خارجی در آتن به زندگی ادامه داد و به گدایی آواره در خیابانها تبدیل شد. کلیانتس، جانشین او بهعنوان رئیس مکتب رواقی، برای گذران زندگی با دستمزد ناچیزی، باغها را آبیاری میکرد. بعدها، البته در دوران شاهنشاهی روم، مشهورترین معلم رواقی، البته اپیکتتوس، بردهای بود که بعدا آزاد شد اما باز هم در فقر نسبی زندگی میکرد. سنکای جوان و مارکوس اورلیوس رومیهای قدرتمندی از طبقهای ممتاز بودند، اما بسیاری از رواقیون دیگر از طبقه پایین بودند. تصور غلط دیگر این است که این مکتب نوعی فلسفه فردگرایانه است که تمرکز بر تأدیب نفس دارد اما روابط ما با افراد دیگر را نادیده میگیرد. کاملا پوچ است. رواقیگری در واقع پیشگام اصلی اخلاق مسیحی، با تأکید بر دوستداشتن همسایه و برادری انسانها بود. در مراقبههای مارکوس اورلیوس، موضوع اصلی اهمیت غلبه بر احساس بیگانگی ما از بقیه با استفاده از خرد، عدالت و سایر فضایل اجتماعی در روابط ما با دیگران است، چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی. عشق، یا فیلوستورژی در واقع پایه و اساس اخلاق رواقی است.
کتاب شما «چگونه مثل امپراتور روم فکر کنیم»، بینش خوبی درباره زندگی مارکوس اورلیوس و رابطه او با فلسفه رواقی است. غیر از کتاب خود، خواندن چه کتابی با موضوع رواقیگری را به هریک از خوانندگان ما در سه سطح مبتدی، متوسط و پیشرفته توصیه میکنید؟
سخت است، چون کتابهای زیادی برای انتخاب وجود دارد و من معتقدم بهتر است کتابها متناسب با نیاز خوانندگان باشد، اما در اینجا چند پیشنهاد کلی دارم؛ برای مبتدیان، «چطور یک رواقی باشیم» اثر ماسیمو پیگلوچی، برای سطح متوسط، «تمرین رواقیگری» نوشته وارد فارنسورث، و برای سطح پیشرفته، «سنگر باطنی» اثر پیر هادوت را پیشنهاد میدهم.
برگرفته از نشریه آیین رواقی چیست